در این مطلب از سایت مهرایزاد قطعه شعری از مجموعه شعر (منِ حلاج) آورده ام. این قطعه شعر، بیست و ششمین قطعه از این مجموعه شعر است که با زبان نمادین به وضعیت سیاسی می پردازد.
مجموعه شعر من حلاج نوشته رضا هاشمی بِنی است.
طاعون بغداد
چکمه ها
پارچه ها
خون
آهن سرد
گنجشکها را از بغداد میبرد
گنجشکها را در قفس میخورد
طاعون یک دو چند میان جان بغداد افتاده است و پیچکان مویانِ شیرین زبانِ شکرلب، گیرِ اندرونی سیاهی بی انتها، کلاغانِ زشتِ خیابانگرد را فراروی کبوترهای سفید می گمارند و ترازو جز نقشی بر سنگ، هیچ عدالتی را وزن نمی کند و هیچ انسانی را به آسمان هفتم نمی رساند و ایمانِ صوفیانِ خرقه پوشِ خفته در خانقاهِ پیر از روی سیاه جامگان عزادار می گریزد و شب را در آغوش می گیرد که روزها بیوه زشتی است که در پشت شب ماتم گرفته است و این روزها همان شبان تکراری گله های اوی اند؛ روزهایی که در وهم تاریکی زمین قدم بر می دارد؛ پاهایش لخت می شوند؛ نگاه سنگ ها، فرو می رود در استخوان اما کسی به او کفش نمی دهد
یک لخت
یک لخت مادرزادِ غرقِ عرق های سرد طاعون
غرق داغ های بنده زرخرید
منکوب قاموس این میان
به عریانی کودکانی که تازه برای زندگی، نفس می کشند و در خیابان ها رها می شوند؛ خیابان هایی که خانه ها را به دور خود جمع می کنند و شبها را برای خود، سیاه و روز ها را برای خود، تباه
چشم های ایستاده و از حدقه درآمده و بوی لجن پراکن، این عریانی را به تیمارستان کشانده اند و میله های زنگ زده از تورم مغزشان را بر پنجره های بدون گل نشانده اند
دیگر
باغی نیست
گلی نیست
شرابی نیست
آبی نیست
باید منتظر باغ های بابل بود، آنچه وعده می دهند از پس جِماع روزها
و نیست هم که نیست
شاید که مرگ!
آن خودآگاهی باستانی ازلی از ورای خویش تا ابد به سکوت و به هبوت و به سقوط
هیچ نیست
آن وقت یکی با چکمه، یکی با پارچه، یکی با داس و چکش و یکی با ….
به تبسمی برآمده از ظهور هور در شرق بغداد، به غروب زهرآگین خویش در غرب؛ مردم سرافکنده در آخور را تطهیر می دهد
مجموعه شعر من حلاج را را می توانید از لینک زیر خریده و دانلود کنید:
عیسای درخشان / تیر 1403